دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه

ساخت وبلاگ
سلام؛خُب دیگه سن و سالی گذشته و میشه به راحتی فهمید که یک سری عواطف در وجودم نهادینه شده و قابل تغییر نیست!به قول بعضی ها باید از اینجور آدم ها ترسید. گذر زمان هیچ چیز را درست نکرد بجز مومیایی کردن خط های سیاه به یادگار مانده از دوران تنهایی. تا جایی پیش رفت که شد چهـــار فصـــل تنهـــایی. اول با زمستان شروع شد؛ زمستان سال 1382، من فکر می کردم فقط دی ماه ترین دی ماه سال برای من تنها ترین تنهای سال هست، با دوری از اصفهان، شهری که  17 سال اول زندگی من رو شکل داد، به درخواست پدرم به شهر مادری برگشتیم... من ماندم و تنهایی. خوب یادمه 17 ساله بودم و تنها ترین روز های زندگی رو در یک اتاق کوچک شش متری به همراه کامپیوتری از جنس انسان سپری کردم. هیچ وقت از یاد نخواهم برد صبح روز تولدم موهای بلند سرم رو از ته ماشین کردم! یک چهره مردونه ظاهر شد با کمی ته ریش. حوصله هیچ چیز نبود، شهر بم هم چند روز قبل با خاک یکسان شده بود. حس لعنتی و غمگیز تنهایی! اون روز ها خبر نداشتم که این حس قرار به مرور زمان به دلایل مختلف سر تا سر روز های زندگیم رو بگیره... تقریبا نزدیک 20 ساله که از اون تاریخ گذشته و من عادت کردم، این همانجاست که میگن زمان همه چیز رو درست میکنه، درست کرد اما به روش خودش! سر تا سر روزهای زندگی ام شد دی ماه...به هر چه دل بستم ازم دور شد، به هر که راز گفتم دیگر نماند، به هر چیز آرزو داشتم، آرزو هم پرواز کرد... ( بماند به یادگار )دیگه ناراحت نیستم و با این تنهایی ها حداقل تونستم سازش کنم، این روزها تغییر بعضی عادت ها رو دیگه نمی خوام و با جناب آقا / سرکار خانم " تنهایی " دوست شدیم، رویا می سازیم، موفق می شیم، شکست می خوریم حتی با هم قهوه می خوریم و گپی میزنیم از جنس رفاقت...این من دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه...
ما را در سایت دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7920o بازدید : 136 تاريخ : شنبه 28 خرداد 1401 ساعت: 12:27

این عرق های سرد که بر پیشانی نشسته کنایه ای دراماتیک از گذشته ای پر تلاش اما نداشتن نتیجه ای مطلوب است. این جمله کوبنده تنها جواب دنیا به جوانان پُر تلاش ایرانیست! سالها در کشوری باشی که کشور برای تو نباشد! مَرد باشی اما مرحمی در کنارت نباشد. باید از خیلی چیز ها گذشت. گذشتن همچون عبور یک ملودی احساسی بر پیکره کلاویه های سرد پیانو خاک خورده در گوشه گوشه های شهر. سرزمینی سرد؛ حیف که همه چیز دیگر زیبا نیست، غروب همینجاست! وقتی ذهن اطرافیانم رنگ پرواز ندارد ملودی ها را برای چه بسازم؟ دلم می خواهد بر بلندای شهر بنشینم و به تماشای غروب لحظه ها را با قهوه ای داغ سپری کنم. اینجا کشور من است، غروب همینجاست! ایران مرگ خلاقیت هاست؛ در این حوالی بدنبال آینده ای زیبا نمی توان بود.  هیچ کس مقصر نیست در این سرزمین رنگ باورها از جنس شب است. مَردان کشورم از فشار های سخت در خیابان های شهر شبانه می بارند! زنان کشورم به جای زنانگی های احساسی، بدنبال مخارج روزانه هستند. اینجا دیگر کسی رویا ندارد! مسخره است مگر نه؟ همه ی حرف های دورهمی بوی خاطرات عددی می دهد تا خاطرات خانوادگی. من بلند می گویم که همه بشنوند، ما غلط کردیم که رویا ساختیم حواسمان نبود اینجا ایران است. روزی به جرم نوشته ها محکوم خواهیم شد اما به درکـــــــــــــ مگر کسی برای ما حکم رشــــد را امضاء کرد که امروز شاکی باشد؟ جبهه مقابل ما باشد، مرد نیست چون از جنس مردم نیست! نگران برای خودم نیستم، من یکی هستم از رنگارنگ این روزگار. من نهایت بعد از این غروب به خانه می روم اما آنکه نمی تواند دست خالی به خانه برود شب را کجاست؟غروب همینجاست، شب را چه میکنی هموطن؟- پایاندل نوشته های فاضل نجفی + نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم خرداد ۱۴۰۱سا دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه...
ما را در سایت دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7920o بازدید : 125 تاريخ : شنبه 28 خرداد 1401 ساعت: 12:27

سلام ستاره شمالیدر آسمان شب درخشیدی که آخر همه ی مسیر ها  به شمال ختم شد.با شجاعت هر کار که دلت می خواهد انجام بده، من پشت سر و تکیه گاه تو هستم حوصله جنگ را هم دارم!  قشنگ وسط مغزم سمفونی برپا کن که ستون های محکمش نرم شود. تو؛ آرامش داری، ناگهان باد میشوی، بی درنگ باران خواهی شد ، تگرگ میزنی، اصلا طوفان به پا خواهی کرد...اما من؛ من همان آرامش قبل از طوفانم ;) همان کوهستان سرد، تنهــا، باشکوه و غرق در سکوت. بر روی همین زمین پُر سر و صدا به تنهایی یک سرزمین ساختم، به زمین نشستم منی که اوج پرواز کهکشان هستم؛ به تو نگاه می کنم و با پرورش زندگی تو، در تو رشد می کنم چون من روح تو هستم.قهوه را فرانسه می خورم، کتاب را بی منطق می خوانم، وبلاگ را با عشق می نویسم، با خودم به جنگ نگرش ها میروم، فیلم می بینم، در خلوت شب فستیوال موسیقی ترنس برپا می کنم، ورزش می کنم، خودم را روزی صد بار می کشم و دوباره میسازم؛ بد نیست بدانی در تاریکی شب نقطه امید من فقط ستاره شمالیست.من آرامشی اکتسابی را خرج می کنم که در گذر زمان بدست آمده. برای آن عمرم را دادم و شک ندارم تا لحظه مرگ هیچ کس نخواهد فهمید که چرا من اینگونه بودم. من مسیری را در پیش گرفتم که پایان ندارد؛ ظرفیتم خیلی بالاتر از این حرف هاست و بالاترین حد من را هیچ کس ندیده! اگر من کوهستان برفی نباشم تو چگونه در آسمان این زمین خطرناک می توانی بدرخشی ای ستاره شمالی؟ وقتی درها بسته بود این من بودم که امدم و مسیر ساختم! صبـــــر می کنم!  وقتی روی زمین امیدی نیست به تو نگاه می کنم که مسیر شمالی ترین نقطه زمین من هستی... اگر سرد، سخت، غم انگیز، پر غرور، خشن و ترسناک هستم نترس! این صفات اصلی کوهستان برفیست.تو در آسمان باش، بدرخش بر بلندا دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه...
ما را در سایت دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7920o بازدید : 123 تاريخ : شنبه 28 خرداد 1401 ساعت: 12:27

سلامامروز طرف حساب اصلی خودم هستم! نـــه بدنبال آینه می گردم که برای یک دوئل موازی و نگاه چشم تو چشم شاهد یک ترور شخصیتی باشم؛ و نـــه بدنبال حاشیه سازی برای پیدا کردن گوشه ای امن در راستای فرار از واقعیت های تلخ و بهانه های غیر منطقی زندگی باشم. حقیقت اُمدم با خودم یک دو دو تا چهار تای ساده بکنم و بار سنگین اهداف نیمه تمام که طی این چند سال روی شونه هام سنگینی میکنه و باعث بیماری روحیم شده رو سبک و روحم را درمان کنم! یک نفسی تازه کنم و برای سفری جدید کوله بارم رو آپدیت کنم! این سالها همه فعالیت هام شکل ساندویچ سرد شده بود، یک ساندویچ واقعی اما معنی کلمه رنگ و لعاب یک طعم جذاب و داغ رو نمیده! زحمت زیاد کشیدم ها نه که فکر کنید صحبت این دو روز و فشارهای جدید زندگی ما ایرانی هاست!!! نه اصلا اینجوری نیست، مشکل من از کلمه همت میاد، یکم این کلمه تو زندگی من محسوس نبوده! اعتقاد به باورها بود اما همت در راستای انجامش کوتاه بود، همین شد که ساندویچی که ساختم همچین یک جورایی سرد شده! سیروان خسروی تو آهنگ " بن بست " در آلبوم مونولوگ جالب میگه که : همیشه یا زوده یا دیره  /// آرزو هام نیومده میره ... خُب حقیقتا داستان من هم همینه! ساندویچ ها رو سرد کردم! لعنتی جوری هم نیست که به عنوان ساندویچ سرد بشه باهاش کنار امد! وقتش رسیده که مثل قدیم با همون انگیزه  اما با همتی جدید، اون اهداف سرد شده رو یک بار دیگه گرم کنم و ورژن جدیدی از تلاشم رو نمایش بدم... دیگه بحث آبرو و حیثیت در میان هست نه برای کسانی که  سبک زندگی و کارم رو نظارت و قضاوت می کنند؛ بلکه برای خودم مهم است! برای من حکم دوئل موازی رو دارد...خداوندا کمکم کن، زمانی من شروع به قدم برداشتن برای این کارهای و اهداف بزرگ ( دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه...
ما را در سایت دست نوشته ها فاضل نجفی درگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7920o بازدید : 107 تاريخ : چهارشنبه 4 خرداد 1401 ساعت: 2:49